دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Immortality in the Christian Physicalist Theology: A Critical Surveyنقد و بررسی جاودانگی در الهیات فیزیکالیستیِ مسیحی12216107FAحسناحمدی زادهاستادیار گروه فلسفه و ادیان، دانشگاه کاشانطیبهغلامیدانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه و کلام، دانشگاه کاشان0000-0001-8600-6961Journal Article20160822Physicalist Theology is a term that no linguists no philosophers and no theologians presented any clear and definite definition about it till now. The author aims to present a research that is descriptive-analytical and analyze immortality in Christian physicalistic theology. In twentieth century some Christian scholars such as Nancy Murphy and Peter Van Inwagen accepting the physicalist approach to human, tried to analyze and justify the Christian beliefs on human and its immortality. Dualists criticize this approach by saying that although dualism entails non embodied life after death, but the embodied life itself has advantages that according to them God promised to resurrection. In this article we try to explain the most important rationals of Physicalist Theology and criticize them in accordance to dualist theologyالهیات فیزیکالیستی اصطلاحی است که تا کنون در مورد آن تعریف دقیق و روشنی ارائه نشده است. در قرن بیستم، برخی از اندیشمندانِ الهیات مسیحی نظیر ننسی مورفی و پیتر وناینواگن با پذیرش رویکرد فیزیکالیستی نسبت به انسان سعی کردند که به تحلیل و توجیه باورهای مسیحیان در باب هویت انسان و جاودانگی او بپردازند. این رویکرد امروزه الهیات فیزیکالیستی نامیده میشود. بر اساس این رویکرد انسان در همین بدن مادیاش خلاصه میشود و با پذیرش این اصل، تفسیر از مرگ و جاودانگی به راحتی صورت میگیرد در جستار پیشرو نگارنده بر آن است تا با شیوۀ تحلیلی- توصیفی به نقد و بررسی جاودانگی در الهیات فیزیکالیستی مسیحی بپردازد و مهمترین استدلالهای طرفداران الهیات فیزیکالیستی که عبارتند از: امتناع تعامل امر مادی و امر مجرد، ارتباط و تعامل میان شخص و بدن و فیزیکالیسم و آموزههای مسیحی را به رشته تحریر در آورد. از مهمترین دستاوردهای این پژوهش میتوان به این مطلب اشاره کرد که فیزیکالیستها معتقدند شخصی که زمانی وجود داشته است، برای همیشه باید وجود داشته باشد تا اینکه برای همیشه نابود شود، چرا که مسیحیان نوعأ به اموری اعتقاد دارند که نمیتوانند آنها را به نحو عقلانی توجیه کنند، واقعیت رستاخیز مثالی از این دست است. بنابراین الهیات فیزیکالیستی با تاکید بر قدرت لایزال الهی و معجزه میتواند جاودانگی را اثبات کند.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Phenomenology of the Aesthetic Experienceof place: Case Study Naqsh-e-Jahan Squareپدیدارشناسی تجربۀ زیباشناختی مکان: مطالعة موردی میدان نقش جهان236016111FAمنیرهپنج تنیدانشآموخته کارشناسی ارشد پژوهش هنر، دانشگاه پیام نور0000-0001-7803-5295یزدانمنصوریاندانشیار گروه علم اطلاعات و دانششناسی، دانشگاه خوارزمیمهتابمبینیاستادیار گروه پژوهش هنر، دانشگاه پیام نور تهرانJournal Article20170422The present study attempts to investigate this concept through a phenomenological study of the lived experience of the visitors of Naghsh-e-Jahan monuments at summer time of 1393. Apart from a comprehensive review of literature on qualitative research methodology, and the architecture of the period, the theoretical foundations of phenomenology and its application in architecture were thoroughly reviewed. Using the phenomenological observation method of Max-Vanen& a semi-structured interview plan, 58 visitors of the historical monuments of Naghsh-e-Jahan were chosen as participants and were interviewed in depth. Then the recorded data were transcribed and analyzed and the findings indicated that 16 components were significantly effective in forming the esthetic perception of the participants. Therefore, as the result of the investigation, the following conclusions may be stated: The concept of beauty is not an absolute entity. The different concepts of beauty are formed on the basis of the lived experiences of the people.مفهوم زیبایی یکی از مناقشه برانگیزترین مفاهیم فلسفی در تاریخ اندیشه است. فیلسوفان بسیاری کوشیدهاند این مفهوم را تعریف و صورت بندی کنند. در این پژوهش به دنبال مفهوم زیبایی و تجربۀ زیباشناختی بودیم اما نمیخواستیم صرفا آن را از لابه لای متون فیلسوفان استخراج کنیم بلکه کوشیدیم به مفهوم زیبایی از خلال تجربۀ زیستۀ انسانها دست یابیم. برای چنین پژوهشی، مکان و معماری را انتخاب کردیم تا افراد ادراک و تجربهزیباشناختی شان را از زیبایی یک بنای خاص- در اینجا نقش جهان- توصیف کنند. بنابراین ما در این پژوهش در پی یافتن پاسخ این پرسش هستیم که معنای تجربۀ زیباشناختی مشارکت کنندگان از میدان نقشجهان چیست؟ برای یافتن پاسخ این پرسش از روش «پدیدارشناسی» بر اساس الگوی «ماکس ون منن» استفاده کردیم. این پژوهش از دو بخش نظری و میدانی تشکیل شده است. ابتدا مطالعات نظری مفصلی دربارۀ پیشینۀ پدیدارشناسی فلسفی، کاربرد آن در حوزههای مختلف از جمله مکان و معماری و پدیدارشناسی به عنوان روش پژوهش کیفی انجام دادیم. سپس در بخش میدانی به مشاهده و مصاحبۀ نیمه ساختار یافته و باز با 58 نفر مشارکت کننده پرداختیم. سپس گفتوگوها را خارج نویسی کردیم و بر اساس مبانی نظری تحقیق به طبقهبندی و تحلیل داده ها پرداختیم. در این مرحله به 30 مؤلفه دست یافتیم که سبب شکل گیری ادراک زیباشناختی مشارکت کنندگان از میدان نقشجهان می شود. در آخرین مرحله به جمع بندی و نتیجه گیری یافته های پژوهش پرداختیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که تجربۀ زیباشناختی مشارکت کنندگان این پژوهش بر اساس تجربۀ زیسته شان در مکان مشخصی به نام نقش جهان دستِ کم به 16 مقولۀ اصلی وابسته است.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823The nature and workings of Sacred intellect from the perspective of Avicennaچیستی و کارکردهای عقل قدسی از منظر ابن سینا618916110FAعین اللهخادمیاستاد دانشگاه تربیت دبیر شهید رجاییعارفهپوشیان جویباریکارشناس ارشد فلسفه و حکمت اسلامی، دانشگاه تربیت دبیر شهید رجاییJournal Article20170114Sacred intellect in Avicenna, a degree of rationality in which the highest form of communication is done with the intellectual world. Reasonable time to the times of human rationality is achieved without difficulty, pain and time, only be achieved by applying guess. The owners of Avicenna's top intellects in human beings are sacred and highest prophet for them. These people are the first intelligible human teachers perceive first and put it to other people. . Bu-Ali about how to communicate the power of the active intellect and innate or acquired its own works differently to comment The funds are somehow retractable. To prove his philosophical question of the nature and functions of the sacred intellect as much existence of intellect, perception as well as all forms of The Holy Quran verses seeks help.<br /><br />Keywords :<br /><br />Sacred intellect, rational soul, active mind, guess, thinkعقل قدسی در نظر ابن سینا، مرتبهای از عقلانیت است که درآن برترین شکل ارتباط با عالم عقول صورت میپذیرد. انسان زمانی به این مرتبه از عقلانیت نائل می شود که معقولات را بدون سختی، مرارت و صرف وقت، تنها با بکارگیری حدس بدست آورد. صاحبان عقول قدسی در نظر ابنسینا برترین انسانها هستند و بالاترین مقام نبوت مخصوص آنهاست. این افراد به عنوان نخستین معلمان بشری معقولات اولی را ادراک کرده و آن را در اختیار سایر انسانها قرار میدهند. بوعلی در مورد نحوه ارتباط این قوه با عقل فعال و فطری یا اکتسابی بودن آن درآثار خویش به صورت متفاوت اظهار نظر می کند البته این وجوه به نوعی قابل جمع هستند. وی برای اثبات مسأله چیستی و کارکردهای عقل قدسی از مبانی فلسفی خود چون مراتب وجودی عقل، نحوه ادراک صور کلیه و همچنین آیات قرآن کریم مدد میجوید.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Intentionality and Representation in the dialogue between Dreyfus and Searleقصدیت و بازنمود در گفتگوی دریفوس و سرل9111515761FAمحمدحسینمحمدعلی خلجدانشجوی دکتری فلسفه، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران0000-0001-6193-3080عطاحشمتیدانش آموخته کارشناسی ارشد فلسفۀ علم، دانشگاه صنعتی شریف، تهران، ایرانJournal Article20150909Dialogue between Dreyfus, as the biggest American commenter of Heidegger and Merleau-ponty, and Searle, as one of the biggest analytic philosophers, started at the seventies. According to Searle, phenomenology is superficially and blind and has systematic errors. Additionally, in his view the concept of non-representational intention as center of Dreyfus’s phenomenology is inconsistent. But, in our opinion, Dreyfus introduces a consistent concept of non-representational intention, and proposes that Searle does not have a correct understanding of phenomenology. Dreyfus differentiates (draws distinction) between two interpretations of Searle: Searle as phenomenologist and Searle as analytic (analytical) philosopher. Dreyfus believes Searle’s approach as a phenomenologist is wrong because ignores non-representational intention; He also critics/refuses Searle’s approach as analytic philosopher since this approach accepts a causality for an abstract structure. However, we believe Dreyfus (himself) fails to go beyond the subject-object dualism. Moreover, introducing non-representational intention is not enough for rejecting Descartes dualism.گفتگوی دریفوس، به عنوان یکی از بزرگترین پدیدارشناسان آمریکایی و سرل، به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان تحلیلی، تاریخی چهل ساله دارد. از نظر سرل پدیدارشناسی نابینا، سطحی و دچار خطاهای سیستماتیک است. همچنین از نظر وی مفهوم قصدیت غیربازنمودی به عنوان مرکز پدیدارشناسی دریفوس ناسازگار است. اما به باور ما دریفوس در معنایی که خود از قصدیت مدنظر دارد مفهومی سازگار از قصدیت غیربازنمودی ارائه میکند و همچنین به درستی نشان میدهد که سرل از اساس درک درستی از پدیدارشناسی ندارد. دریفوس با جدا کردنِ تفسیر پدیدارشناسانه از سرل و تفسیرِ وی به عنوانِ فیلسوف تحلیلی، سرلِ پدیدارشناس را به دلیلِ نادیده گرفتنِ قصدیتِ غیربازنمودی و سرلِ فیلسوف تحلیلی را به دلیلِ پذیرش علیت برای ساختار انتزاعی مورد انتقاد قرار میدهد. اما به باور ما معرفی قصدیتِ غیربازنمودی از سوی دریفوس به معنای آن نیست که وی توانسته است از دوگانۀ سوژه-ابژه عبور کند. نه دریفوس و نه سرل برخلافِ ادعایشان نتوانستهاند راهی برای عبور از دوگانۀ سوژه-ابژه بیابند.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823The Role of Phenomenology of Merleau- ponty in Medicineنقش پدیدارشناسی مرلوپونتی در پزشکی11714016101FAسمیهرفیقیدانشجوی دکتری فلسفه، دانشگاه تبریز0000-0002-3542-0166محمداصعریدانشیار گروه فلسفه، دانشگاه تبریزJournal Article20160417Today, phenomenology, with an emphasis on direct explanations with regard to the lived experience of people is interest of different areas and their scholars have tried to take advantage of it. Medical science is one of them that uses of this approach because of their problems because doctor and sick lack the same understanding of the fact of illness. Since the body in the medical field is Central, hence the phenomenology of Merleau-Ponty with its special emphasis on body has attracted in this area. By suggesting new definition of body, Merleau- ponty believed that body is the central of subjectivity and being- in- the – world, so this enable doctors and patients to achieve the same understanding of the disease based on the patient lived experience. This paper attempts to examine the implications of this new concept of the body as it is described in the medical fieldامروزه پدیدارشناسی با تأکید بر توصیف مستقیم امور و توجه به تجربه زیسته افراد مورد توجه حوزههای مختلف قرار گرفته است. در این بین پدیدارشناسی مرلوپونتی با تاکیدی که بر نقش بدن دارد توجه محققان حوزه پزشکی را به خود جلب کرده است. مرلوپونتی در پدیدارشناسی خود تعریف جدیدی از بدن ارائه میدهد که آن را «بدن زیسته» مینامد. بدن زیسته که در مقابل مفهوم مکانیکی بدن قرار دارد محور ذهنیت و در- جهان- بودن انسان محسوب میشود و در واقع تمام ابعاد وجودی انسان را در بر میگیرد. چنین تعریفی از بدن این امکان را در اختیار پزشکان قرار میدهد تا آنها در مداخلات پزشکی خود علاوه بر توجه به بعد فیزیولوژیکی بدن، ابعاد وجودی آن را نیز در نظر بگیرند و با توجه به تجربه زیسته افراد به معنای جدیدی از بیماری و نیز سلامت دست یابند. در این مقاله میکوشیم تا ضمن با بررسی این مفهوم جدید از بدن و خصایص آن نقش آن را در حوزه پزشکی تشریح کنیم.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823New Version (Non-Aristotelian) of Man, God, and World in Descartes’ System of Thoughtقرائتی نو (غیرارسطویی) از انسان، خدا و جهان در نظام فکری دکارت14115614879FAمصطفیشهرآیینیاستادیار گروه فلسفه، دانشگاه تبریزorcid 0000-0003-2315Journal Article20141021Descartes is known as the Father of Modern philosophy; but it must be considered that why this title is justified for Descartes. He provides us in his philosophy with a new, innovative pictures of man, God, and the world that are differernt from those we find in traditional philosophies. The Cartesian man is very different from the aristotelean one; In Cartesian system, the human soul is reduced into human mind, and as a result of this, the rationality changed into speaking and life became meaningless, also. The cartesian world differs from Aristotelean one in that in the former we have Ten Categories while in the latter there is no categoru but one, the Quantity. The cartesian God is not the same with God we find in metaphica specialis, so that the former is but supremely perfec Being while the latter, first of all, is the Creator.دکارت را پدر فلسفة جدید مینامند اما باید دید چرا فلسفهای که دکارت طرح آن را درمیاندازد، با وصف «جدید» همراه است. تازگی نظام فلسفی دکارت به این است که میکوشد تصویر تازهای از انسان، خدا و جهان عرضه کند؛ تصویری که با این سه مقوله در فلسفة سنتی، متفاوت است. انسان دکارتی با حیوان ناطق ارسطویی که بهجهت برخورداری از نفس است که از حیات و نطق بهرهمند میشود، بسیار فرق دارد. در انسان دکارتی نفس به ذهن فرومیکاهد، نطق (به معنای مبدأ درک کلیات) به سخنگفتن تبدیل میشود و حیات نیز معنایش را از دست میدهد. در نظام دکارتی انسان تبدیل میشود به دو بخش کاملاً متمایز شیئ اندیشنده و شیئ ممتد که ذهن نیز تنها متکفل عقل جزئی است و در وادی ذهن دیگر خبری از خرد سنتی نیست. جهان دکارتی نیز با جهان ارسطویی بسیار متفاوت است به این معنا که جهان ارسطویی جهان مقولات عشر است که در آن حیات و سرزندگی به تمام معنا جریان دارد. اما در جهان دکارتی تنها مقولة کمّ است که سیطرة تمامعیار دارد و در آن، حیات عنصری است که مغفول میماند و جایگاه روشنی ندارد و جملگی حیوانات (حتی بدن انسان) به ماشینهایی مکانیکی فرومیکاهند. خدای دکارتی نیز با خدای الهیات بالمعنیالاخص فرق دارد چرا که او کامل مطلق و غیرفریبکار است تا آنکه واجد صفات کلامی رایج در ادیان باشد. خدای دکارتی بیش از آنکه نقش دینی داشته باشد، کارکردی معرفتی دارد. دکارت میخواهد طرح فلسفهای را در اندازد که آدمیان را «صاحبان و مالکان طبیعت» کند.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Leibniz: The Birthplace of Modern Aestheticsلایبنیتس: رستنگاه زیباییشناسی مدرن15717714902FAمسعودعلیااستادیار گروه فلسفه هنر، دانشگاه هنر تهرانمانیرشتی پورکارشناس ارشد فلسفه هنر، دانشگاه هنر تهرانJournal Article20150215Leibniz’s philosophy has been subject to many studies, but few have addressed aesthetic aspects of his theory. What Leibniz has written concerning aesthetic issues is scattered all through his works, and were we to understand his aesthetic ideas we must bring these dispersed parts together for explanation and interpretation. In the present paper, I attempted to extract Leibniz ideas pertaining to aesthetics, and to introduce, on their basis, a unified aesthetic theory of his, and demonstrate the importance of this theory for his epistemology. First, I brought into light Leibniz’s general ideas concerning aesthetics, and then, due to the epistemological-psychological significance of sense perception in Leibniz’s philosophy, I inquired into it in detail and attempted to clarify the place of sense (and aesthetic) knowledge in human knowledge according to Leibniz. Finally, in the last part, I ventured to divide Leibniz’s approach to sense (and aesthetic) qualities into objective and subjective aspects and investigated each separately.به فلسفه لایبنیتس بسیار پرداخته شده اما درباره زیباییشناسی وی مطالب اندکی گفته شده است. مطالبی که لایبنیتس درباره زیباییشناسی نوشته در سرتاسر آثار او پراکندهاند و برای درک آراء او در این زمینه لازم است تا این تکههای از هم گسسته را کنار هم آورد و آنها را تشریح و تفسیر کرد. در این مقاله کوشیده شده است تا با تدقیق در آثار او آراء زیباشناختی وی استخراج شود و مجموعه آنها به مثابه نظریه زیباییشناسی لایبنیتس معرفی و نیز نقش آن در معرفتشناسی وی مشخص گردد. نخست نظرات کلی وی درباره زیباییشناسی مورد بحث قرار گرفته و سپس به واسطه اهمیت روانشناختی-معرفت شناختی ادراک حسی نزد او به طور جزئی تر به آن مهم پرداخته شده و نشان داده شده است که معرفت حسی (و زیبایی شناختی) از نظر لایبنیتس چه جایگاهی در معرفت بشری دارد. دست آخر کوشیدهایم تا رویکرد لایبنیتس به کیفیات حسی (و زیباشناختی) را به دو جنبه عینی و ذهنی تقسیم کنیم و اهمیت هریک را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Non-realism approach Wittgenstein's Criticism of religious beliefsنقد رویکرد ناواقعگرایی ویتگنشتاین در باورهای دینی17919615857FAعبدالرحیمفاطمیعضو هیئت علمی دانشگاه پیام نورJournal Article20151011In Wittgenstein’s view, religious beliefs use an image; they are commitments which are unshakably everlasting and have the potentiality to give order to whole life. It is hardly based on evidence. Accordingly, they neither receive any assistance from science or philosophy nor receive any damage from them. Nowadays you may observe priests including Don Kyvpyt who are not realists. This observations stands in sharp contrast with what is held in religious societies. They even contradict with scientific and religious realities which hold religion as a set of images of reality. As Wittgenstein argues to be the case, religious propositions are pieces of evidence about which objective realities are not taken to be very true. These statements are not supposed to refer to anything, rather they are assumed to play a significant role in human religious life.به نظر ویتگنشتاین باور دینی استفاده از یک تصویر است، تعهدی راسخ و تزلزل ناپذیری که کل زندگی را نظم و نسق بخشیده است و مبتنی بر شواهد و دلایل نیست از این رو نه از جانب علم و فلسفه مددی می یابد و نه هرگز گزندی می بیند. پژوهش حاضر ضمن بررسی دیدگاه ویتگنشتاین متأخر در ارتباط با گفتارهای دینی نتیجه می گیرد که رویکرد ویتگنشتاین برای مقولات دینی هر چند نوعی معناداری فراهم می سازد، اما عدم واقعیت آن را نیز توجیه می کند. ناواقعگرایی در دین حتی امروزه پیروان خاصّی در بین روحانیون مسیحی از جمله دان کیوپیت پیدا کرده است که این موضوع خود با فضای حاکم بر جوامع دینی فرسنگ ها فاصله دارد. همچنین این نگرش با واقعیت های موجود در مجامع علمی و دینی که اساساً دین را مجموعه تصاویری از واقعیت دانسته که می توانند صادق باشند یا نباشند، منطبق نمی باشد. به نظر ویتگنشتاین اظهارات دینی و الهیاتی شواهدی هستند که ارجاع به واقعیت عینی در مورد آنها صدق نمی کند. این اظهارات تصاویری دینی و الهیاتی فراهم می کنند که اهمیت آنها در این نیست که درباره چیزی باشند یا از چیزی بگویند، بلکه در این است که در زندگی دینی نقش موٌثر ایفا کنند.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823A/theology: Emphasizing on inevitability of Theologyنا/الهیات: تأکیدی بر گریزناپذیری الهیات19721014786FAحسنفتحزادهدانشیار گروه فلسفه، دانشگاه زنجان0000-0002-1755-8567سمیراطاهریکارشناسی ارشد فلسفه، دانشگاه زنجانJournal Article20140217The age of the sign is essentially theological. The system that is based on a basic concept, a concept that shapes the circulation of signs, is essentially theological. This central concept has named in each thought differently: the reality, essence, existence, truth, God, Logos, Nous, End etc. In This logocentric system(s), there is a transcendental signified that means and proves the chain of signification. Deconstructive reading of Derrida showed that there is no signified outside of the chain of signification that makes language to have bound. This revolutionary idea collapses hierarchical significative oppositions, and thus makes signifiers to be rank and homologous. By erasing the oppositions of signifiers, it is nonsense to talk about death of God; there is no death, and no life. We're always in the middle of an eternal play. Word (Logos), yet constantly erased and written and rewritten. A/theology is the absurdity of this claims that theology has terminated; a new a/system for those who lives in borders.دوران نشانه اساساً دورانی الهیاتی است: هر نظامی که مبتنی بر یک مفهوم اساسی باشد، مفهومی که گردش نشانهها را شکل میدهد، از اساس الهیاتی است. این مفهومِ محوری، در هر اندیشه نامی به خود گرفته: واقعیت، جوهر، هستی، حقیقت، خدا، لوگوس، عقل، غایت و... در این نظام(های) لوگوسمحور، زنجیرهی دالها معناداری و ثباتِ خود را از این مدلول استعلایی میگیرند. دریدا با خوانش واسازانهاش نشان داد که هیچ مدلولی نمیتواند از زنجیرهی دلالی بیرون افتاده و زبان را کرانمند کند. این ایدهی انقلابی به فروپاشی نظامِ سلسلهمراتبی تقابلهای دلالی و درنتیجه همرتبه و همبودشدنِ دالها میانجامد. با زدایشِ تقابلها و هممرتبه دانستن دالها، منطق تفاوط ظهور میکند. در این منطق سخن از مرگ خدا گفتن یاوه است؛ هیچ مرگی در کار نیست، و نیز هیچ زنده شدنی. ما همواره در میانهی یک بازی دائمی هستیم. کلمه(لوگوس)، دائماً زدوده و در عینِ حال نگاشته و بازنگاشته میشود. نا/الهیات، بطلان ادعای پایان الهیات است؛ نا/نظامِ نوینی است برای آنان که در مرزها میزیند.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Active(agent) Intellect and Perfect nature in Illuminative wisdom and shied thoughtعقل فعال و طباع تام در حکمت اشراق و اندیشه شیعی21122916105FAطاهرهکمالی زادهدانشیار گروه فلسفه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگیفاطمهاصغریدانش آموخته کارشناسی ارشد فلسفه، دانشگاه زنجانJournal Article20160502Question: In Islamic philosophy , Active Intellect is Peripatetic tenth intellect. Also In Peripatetic epistemology, Potential human intellect, acts by unification or conjunction with active (agent) intellect. This intellective thrust has a wielder and more attractive role in Illuminative wisdom. Meted: The research methodology based on tradition Comparative studies to analyze and adapt votes Gazi Saeed Qummi and votes illuminated Suhrawardi .Results:1- Human’s archetype adjust with Gabriel, in religions and Active (agent ) Intellect in Illuminative wisdom. 2-Human’s archetype appears as “perfect nature” format during personal relation to every special individual.3 And also explains relation between Emam and believer in shiaa’s ideaعقل فعال در فلسفه اسلامی، عقل دهم از سلسله عقول دهگانه مشائی است که فعلیت عقل بالقوه انسانی در سایه اتحاد یا اتصال به عقل فعال تحقق مییابد. این حقیقت عقلانی در حکمت اشراق نقش وسیعتر و جذابتری را ایفا میکند. این پژوهش بر طبق سنت روششناسی مطالعات تطبیقی به تحلیل و تطبیق آرائ اشراقی سهروردی و اندیشه شیعی میپردازد.
یافته ها: 1- عقل فعال در حکمت اشراق، حقیقت ثابت ولی ذومراتب است که در نخستین تجلی نور اقرب و عقل اول است(هم رتبه با جبرئیل به عنوان فرشته مقرب)؛ سپس در رب النوع انسان و در نهایت به عنوان طباع تام و منِ آسمانی هریک از افراد انسانی به ظهور میرسد.
2- عقل فعال در حکمت شیعی به عنوان «نور محمدی» که باطن نبوت و حقیقت «ولایت» است در حقیقت ائمه دوازدهگانه شیعی تجلی مییابد و امام به عنوان «طباع تام» و«ربالنوع» مؤمنان در سرّ و جهر در تمام قرون و اعصار در کنار ایشان به عنوان مدبر و مرشد حضور دارد.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Truth of Theoretical Identity Statements in Natural Sciencesصدق قضایای اینهمانی در علوم طبیعی23124716109FAمحمودمختاریاستادیار گروه فلسفه، دانشگاه شهید بهشتیJournal Article20161115This article is aimed to rephrase and critique the arguments presented by Joseph LaPorte about the truth of theoretical identity statements in natural sciences. LaPorte is classified as an essentialist who accepts the real kinds, but he denies the essence of the kinds to be discovered. His arguments are based on the vagueness of the terms of kinds. His views science progress we convention (not discover) what is related to the kinds. I evaluate LaPorte arguments and show they can be applied only for the border terms in scientific theories and so the generalization of the claim is not defensible.دیدگاه جوزف لاپورت در خصوص قضایای اینهمانی در علوم طبیعی، بهعنوان یک رقیب جدی در برابر رویکرد رایج کریپکی- پاتنم مطرح است. ویژگی اصلی لاپورت این است که، بر خلاف بسیاری از منتقدین سنتی کریپیکی و پاتنم، در مکتب ذاتگرایی جای میگیرد و وجود ذاتهای واقعی انواع را میپذیرد ولی بر این ادعای رایج که ذات انواع کشف میشود خدشه وارد میکند. لاپورت استدلالات خود را بیشتر مبتنی بر ابهام واژههای انواع طرح کرده و معتقد است در طی پیشرفت علم، وقتی از مفهومی مبهم به سمت مفهومی دقیقتر حرکت میکنیم آنچه را که به نوع تعلق دارد وضع میکنیم و نه کشف. در این مقاله وجوه متمایز رویکرد لاپورت و همچنین موردکاویهای او در خصوص انواع طبیعی مورد بررسی قرار میگیرد و ضمن نقد آنها نشان داده میشود که ادعای او حداکثر میتواند بر موارد مرزی نظریههای علمی اطلاق شود و لذا تعمیم آن موجّه نیست.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Aristotle and Theory of Decision(Prohairesis)ارسطو و نظریه تصمیم (پروهایرسیس)24926416094FAمجیدملایوسفیدانشیار گروه فلسفه و حکمت اسلامی، دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)لیلاشیرخانیکارشناس ارشد فلسفه و حکمت اسلامی از دانشگاه بین المللی امام خمینیJournal Article20160305The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.The Problem of Decision is among the most questions in ethical thoughts of Aristotle.مسئله تصمیم (پروهایرسیس) از جمله مسائل مهم در اندیشه اخلاقی ارسطو است. اصطلاح پروهایرسیس برای نخستین بار به صورت روشمند توسط ارسطو وارد مباحث فلسفی شد. مفاهیمی چون قصد، اراده، هدف، گزینش، گزینش هدفمند، گزینش عقلانی، گزینش متأملانه از جمله اصطلاحات آمده درخصوص ترجمه پروهایرسیس است که به نظر میرسد اصطلاح اخیر (گزینش متأملانه) تعریف ارسطو از پروهایرسیس باشد. درک مفاهیمی چون فرونسیس، فعل، قصد، باور، آرزو، اراده و فضایل برای فهم ساختار درونی پروهایرسیس در ارسطو لازم و ضروری است. در واقع این مفاهیم ارتباط مستقیمی با مفهوم پروهایرسیس دارند. ارسطو تصمیم یا همان پروهایرسیس را به عنوان یک گزینش متأملانه برای انجام فعلی که در برابر ماست تعریف میکند. از نظر وی اگر یک فعل در نتیجه یک تصمیم محقق شود آن فعل اختیاری است، اما عکس و خلاف آن معتبر نمی-باشد. وی معتقد است حیوانات و کودکان به طور ارادی عمل میکنند اما آنها تصمیم نمیگیرند، زیرا آنها فاقد تعمق و تأملورزی هستند.دانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823A Critique of Frege’s View on the True essence and the Inessential Properties of Thoughtنقدی بر ذات حقیقی و ویژگیهای غیر ذاتی اندیشه از دیدگاه فرگه26528216104FAمیر سعیدموسوی کریمیدانشیار گروه فلسفه / دانشگاه مفید0000-0001-7842-8427علیرضاملکیکارشناسارشد فلسفه غرب، دانشگاه مفید0000-0001-9278-2270Journal Article20160424Philosophy of language and its problems are among the most important and challengeable topics in contemporary philosophical thought. Discussion about the sense of a sentences is one of these important debates. Gottlob Frege explains the sense of a term as the form of the representation of its reference. He calls the sense of a sentence a “thought” and believes that the reference of a sentence is determined by its truth value. <br /><br />In this article, at first, we develop a new approach to the notion of thought. To reach this aim, some of Frege’s logical and epistemological presuppositions and also the properties of thought from his point of view will be examined. Then, on the basis of a vague relation that Frege supposes between a thought and its owner his view is criticized. Finally, we will criticize Frege’s opinion about true essence and the inessential properties of thoughts. It will be shown that Frege’s interpretation of these notions is incomplete and makes the notion of thought problematic.از جمله موضوعات پُرمناقشه در فلسفة زبان معنای جملات است. فرگه معنای یک لفظ را بر مبنای نحوة بازنمایش لفظ از مصداقِ خارجیِ مرتبط با آن تعریف میکند. اما وی معنای جمله را در نسبت با صدق و کذب آن معرفی و «اندیشه» را معنای جملاتی میداند که حاوی حکم باشند. در این نوشتار ابتدا کوشیدهایم تبیین و تحلیلی تازه از موضوع اندیشه و پیشزمینههای دستیابی به آن را در دیدگاه فرگه ارائه کنیم. در ادامه و در مقام نقد نگاه فرگه، پرسشی در باب شیوة تعامل اندیشه با اندیشنده و نیز مراقبت اندیشنده بر اندیشه مطرح شده است. در نهایت و بر اساس نتایج بدست آمده و پاسخهای ارائه شده بدین پرسش، به پرسش اصلی این نوشتار و نقد نظر فرگه در باب تقسیمی آشکار در تعاریف «ذات حقیقی اندیشه» و «ویژگیهای غیر ذاتی اندیشه» پرداختهایم. بر اساس نظر نگارندگان این نوشتار و تعارض این دو تعریف با شاکلة نظریات فرگه در باب اندیشه در این مقاله نشان داده میشود که تبیین فرگه از این دو مولفه اندیشه ناقص است به طوری که موجب تزلزل ماهیت اندیشه و نقض موضوع آن میگردددانشگاه تبریزمجله پژوهش های فلسفی2251-7960112020170823Phusis and Nomos in Platoفوسیس و نوموس در افلاطون28331016106FAزهرانوری سنگدهیدانشآموختۀ دکتری فلسفه، دانشگاه تهرانJournal Article20160813One of the greatest problems in plato that appears in different forms in his works, is the relation of nomos and phusis. This thesis has been in fifth century B.C as the contradiction of phusis and nomos among big thinkers.In this essay, We tried to investigate the relation of phusis and nomos in Plato᾽s thoughts according to current theories of the contradiction of these in dialogues Gorgias, Republic and Protagoras. Plato tries to minimize consequences of belief to contradiction of phusis and nomos in social and political life by assertion large scale relation between phusis and nomos.Plato depicts the ultimate solution of this problem in Law. There he accounts nomos as rised from phusis that is subsovereignty of divine. Indeed union of phusis and gods in plato᾽s thought, is sanction for the identity of phusis and nomos.یکی از مهمترین مسائل افلاطون، نسبت نوموس و فوسیس است که به اشکال مختلف در آثار او ظاهر میشود. این مساله در قرن پنجم ق. م تحت عنوان تقابل فوسیس و نوموس در میان اندیشمندان بزرگ وجود داشته است. در این مقاله سعی بر آن است تا نسبت فوسیس و نوموس در اندیشههای افلاطون با توجه به نظریههای رایج در تقابل این دو در سه محاورۀ گرگیاس، جمهوری و پروتاگوراس مورد پژوهش قرار گیرد. افلاطون سعی دارد تبعات باور به تعارض بین نوموس و فوسیس در زندگی اجتماعی و سیاسی را با ارائۀ نسبتی وسیعتر بین فوسیس و نوموس به حداقل برساند. افلاطون راه حل نهایی این مساله را در محاورۀ قوانین ارائه میکند. در آنجا نوموس را برخاسته از فوسیس تحت حاکمیت الهی میداند. در واقع پیوند فوسیس و خدایان در اندیشۀ افلاطون، مجوزی برای وحدت فوسیس و نوموس است.