رکسانا ریاحی؛ علی مرادخانی؛ محمد شکری
چکیده
شلینگ بهمنظور دستیابی به بنیان مشترک «من» و طبیعت، با ابطال دوگانگی میان آن دو و اثبات عدم امکان تقلیل طبیعت به سلسلۀ علل و معلولهای مکانیکی، به رویکرد جدیدی در فلسفۀ طبیعت دست مییابد. او ...
بیشتر
شلینگ بهمنظور دستیابی به بنیان مشترک «من» و طبیعت، با ابطال دوگانگی میان آن دو و اثبات عدم امکان تقلیل طبیعت به سلسلۀ علل و معلولهای مکانیکی، به رویکرد جدیدی در فلسفۀ طبیعت دست مییابد. او با تلفیق اصل هدفمندی درونی لایبنیتس، یگانهانگاری اسپینوزا و مفهوم کانتی غاییت به برداشت ارگانیک از طبیعت بهمثابه یک کل میپردازد و «من» را بر بنیان این طبیعت ارگانیک بنا مینهد. شلینگ به اندیشۀ حیاتگرایانۀ لایبنیتس روی میآورد تا طرحی از طبیعت بهعنوان امری خودسازماندهنده ارائه دهد و برای غلبه بر دوگانگیهای فلسفۀ مدرن از دیدگاه جوهر مشتد او بهره میبرد. بر اساس این دیدگاه هر جزء باید در خود کل را داشته باشد و هر واحد باید مشتمل بر کثرتی نامتناهی باشد، لذا تمایز میان امر ذهنی و عینی در درجه است نه در نوع؛ طبیعت سراسر زنده است و هیچ شی واقعی کاملاً غیرارگانیک نیست بلکه تنها در مرتبۀ پایینتری از ارگانیک است. برای شلینگ والاترین درجۀ ساماندهی امر نامتناهی چیزی نیست جز خلاقیت هنرمند که اوج کل قوای ارگانیک طبیعت است. پرسش اصلی این مقاله پیرامون نقش بنیادینی است که برداشت ارگانیک شلینگ در ماهیت زیباییشناسی او داشته است، در این راستا ضمن بررسی تأثیر رویکرد حیاتگرایانۀ لایبنیتس به تبیین برجستهسازی فعالیت «من» در نظام اندیشۀ شلینگ پرداخته میشود.