فرهاد برندک؛ فریدون بابایی اقدم؛ حسن محمودزاده
چکیده
با ظهور آنچه که انقلاب فلسفی خوانده شده است، روشن است که بدون رویهها و مسائل اندیشهای لازم، هر علمی صرفاً تداوم جهان پذیرفتهشده در وضعیت فعلی است، و نقش اصلی خود به عنوان عمل انتقادی را در برابر ...
بیشتر
با ظهور آنچه که انقلاب فلسفی خوانده شده است، روشن است که بدون رویهها و مسائل اندیشهای لازم، هر علمی صرفاً تداوم جهان پذیرفتهشده در وضعیت فعلی است، و نقش اصلی خود به عنوان عمل انتقادی را در برابر عمل علمی انکار میکند. ما در اینجا مسئله انسان (محوری) را در فلسفه مدرن و فلسفه شهر گرد هم میآوریم. ما در اینجا این اصطلاح را ابتدائاً در فلسفه مدرن بررسی و سپس برای تدقیق یا باز تفسیر آن در فلسفه شهر، به تحلیل آثار دست اول در جهت تعریف شهر انسانمحور مدرن میپردازیم. لذا سوال اصلی پژوهش اینگونه مطرح میگردد که شهر انسانمحور در فلسفه مدرن چیست؟ مطابق نتایج، همانطور که کانت، طرح انسانیکردن علم را با جدا کردن انسان از ساحت غیرمادی شناخت انجام میدهد؛ شهرسازان مدرنیست نیز طرح انسانیکردن شهر یا همان شهر انسانمحور را با جدا کردن آن از ساحت و جهان اصلیاش انجام میدهند. طرح استعلائی شهرسازان مدرنیست با شناخت پسینی، آنچه برای انسان در شهر مناسب بوده را دریافت و سپس به صورت یکسان در امر پیشینی یعنی جهانشمول و محض در یک امر کلی برای تمام انسانها و تمام شهرها اعمال میکند. این در حالیست که فهم انسان در شرایط یکسان، ما را به این نکته میرساند که انگار هیچ انسانی وجود ندارد؛ چرا که مشخصههای شخصیتی، فرهنگ و تجربه زیستی انسان قربانی ویژگیهای انتزاعی و کلی میگردد و این همان انسانی کردن شهر مدرن با حذف انسان از شهر میباشد.