سید مختار مومنی؛ محمد اصغری
چکیده
بحث از تجربه نزد هگل و وایتهد با یک مبنای اساسی و شبیه بههم، مطرح اما در دو مسیر کاملاً متفاوت بسط مییابد. مبنای این دو فیلسوف در مورد تجربه گره زدن بحث از آن به چیستی هستی است؛ هر چند این موضوع نیز بهرغم ...
بیشتر
بحث از تجربه نزد هگل و وایتهد با یک مبنای اساسی و شبیه بههم، مطرح اما در دو مسیر کاملاً متفاوت بسط مییابد. مبنای این دو فیلسوف در مورد تجربه گره زدن بحث از آن به چیستی هستی است؛ هر چند این موضوع نیز بهرغم شباهتهایی که میانشان هست، متفاوت مینماید. هگل واقعیت را در صیرورت میداند تا روح به مرحلۀ نهایی خود برسد. بنابراین تجربه را در این ساختار مورد توجه قرار داده و معنا و مفهومی در حوزۀ شناخت برای آن قائل میشود. وایتهد نیز به صیرورت قائل است اما به روح قائل نیست و هر چه بهتجربه دربیاید را واقعیت میداند. بنابراین مفهوم تجربه نزد او از حوزۀ شناخت بیرون میرود. از همینجاست که ما در بررسی و تحلیل تجربه میان این دو فیلسوف با اینکه حضور این مبنای مشترک را همهجا میتوانیم دریابیم، اما میبینیم در بیشتر موارد این دو از هم متمایز میشوند. و این موضوع به علت فهم متفاوت هر یک از تجربه است.
ما در تحقیق حاضر سعی کردهایم با مبنا قرار دادن مفهوم و ویژگیهای تجربه میان هگل و وایتهد و با استفاده از آثاری که توانستیم مطالعه کنیم، در پاسخ به این پرسش که: «اگر آنچه از تجربه نزد هگل و وایتهد میتوانیم دریابیم را در برابر هم قرار دهیم، چه چیزی بهدست خواهیم آورد؟» ضمن نشان دادن این وجوه «شباهت» و «تفاوت» را میان این دو فیلسوف نشان دهیم.به این نتیجه برسیم که «وایتهد در بحث تجربه از هگل عبور کرده است».