محمد حبیب اللهی؛ احمد عسگری
چکیده
مهمترین مشخصهی تفکر نوافلاطونی در نظر گرفتن مبدئی فوق عقل و ورای وجودست. مبدئی که مطلقاً ناگفتنی است و هیچ عنوانی شایستهی آن نیست و تنها به طریق سلب میتوان راجع به آن سخن گفت. اما چنین مبدء متعالیای، ...
بیشتر
مهمترین مشخصهی تفکر نوافلاطونی در نظر گرفتن مبدئی فوق عقل و ورای وجودست. مبدئی که مطلقاً ناگفتنی است و هیچ عنوانی شایستهی آن نیست و تنها به طریق سلب میتوان راجع به آن سخن گفت. اما چنین مبدء متعالیای، که ابتکار افلوطین به حساب میآید، در میان دیگر نوافلاطونیان بدون نقض و ابرام باقی نماند. مفصلترین نقدی که به این نظریه از سوی یک نوافلاطونی به دستمان رسیده بخش نخست از کتاب دربارهی مبادی نخستینِ داماسکیوس است. داماسکیوس که آخرین رئیس آکادمیِ آتن بود در این متن استدلال میکند که واحدِ افلوطینی اگر بناست مبدء نخستین باشد نمیتواند متعالی از وجود دانسته شود، و اگر بناست متعالی از وجود گرفته شود نمیتواند در عین حال مبدء و آرخه باشد. میان مبدئیت و تعالی ناسازگاری وجود دارد، و از این رو واحد نوافلاطونی که مبدء نخستین است باید موجود دانسته شود، نه متعالی از وجود. از قضا این ادعا، یعنی موجودیت مبدء نخستین، که اساس استدلال داماسکیوس است از سوی پژوهشگران مورد توجه واقع نشده و ایشان به دنبال تقریرهای دیگری برای سخن داماسکیوس گشتهاند. با شواهد متنی استدلال کردهایم که میتوان این مدعا را به داماسکیوس نسبت داد و همین را مبنای اعتقاد او به امری مطلقاً متعالی و غیر از واحد دانست، امری که هیچ دربارهی آن نمیتوان گفت و اندیشید و تنها سکوت در موردش رواست.