سمیه چترائی؛ مرضیه پیراوی ونک؛ نادر شایگانفر؛ پریسا داروئی
چکیده
ادراک بصری نقش بسزایی در دستیابی ما به سطح بالایی از شناخت، ایفا میکند و ارتقای آن میتواند بیشترین تأثیر را بررویکیفیت تجارب زیباشناختی ما داشته باشد. برایناساس فهم ماهیت و سازوکار آن درجهت غِنای ...
بیشتر
ادراک بصری نقش بسزایی در دستیابی ما به سطح بالایی از شناخت، ایفا میکند و ارتقای آن میتواند بیشترین تأثیر را بررویکیفیت تجارب زیباشناختی ما داشته باشد. برایناساس فهم ماهیت و سازوکار آن درجهت غِنای بیشتر، از الزامات حوزة آموزشهنر میباشد؛ بسیاری از تلاشها برای فهم چیستی ادراک و پدیدههای آن، حاصل اندیشههای پدیدارشناسان و روانشناسانگشتالت بوده است و موریس مرلوپونتی و رودلف آرنهایم، دو فیلسوف و نظریهپرداز برجسته در این حوزهاند که عمده آراء آنها تحتتأثیر این مکتب و با رویکرد پدیدارشناختی صورت گرفته است؛ نوشتار حاضر سعی دارد با تطبیق آراء این دو فیلسوف به شناخت گستردهتری از ماهیت ادراک دست یابد و رهیافت آنرا در حوزة آموزش هنر واکاوی نماید. این پژوهش با رویکرد پدیدارشناختی، به شیوة تحلیلی-تطبیقی و با بهرهگیری از اسناد معتبر و منابع کتابخانهای نگاشته شده است؛ یافتههای این نوشتار نشان میدهد مرلوپونتی و آرنهایم در اندیشهای یکسان بر این باورند که در ادراک بصری، جوهر عالم درون و بیرون، برخلاف آموزههای دوآلیستی دکارتی، در هیأت بازی میان نیروهای مختلف به شکل یک گشتالت در میآید و از خلال همین درهم تنیدگی ارگانیسم با جهان مُدرک است که میتوان به درک امر واقعی رسید؛ همچنین با اتکا به این هیأت کلی می توان به معانی و مفاهیمی دست یافت که در دیدن و هنرهای دیداری وجود دارد و ابزار ارتباطی هنرمند به شمار میآید. بنابراین لازمة آفرینش و درک اثر هنری، توانایی ذهنی در درک همین ساختارهای یکپارچه و معنادار میباشد و این ضرورت فهم عالی پدیدههای بصری را در تربیت هنری دوچندان میکند.